ارشان ارشان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ارشان و ما

آغاز

1391/8/25 22:47
نویسنده : نسیم
751 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر گلم،

امروز می‌خوام اول اولش رو برات تعریف کنم. راستش من و بابا هم تو فکر بچه بودیم هم نبودیم دوست داشتیم که یه نی‌نی خوشگل مثل شما داشته باشیم ولی‌ چون بابا دنبال کار می‌گشت و هنوز کار نداشت نگران بودیم که نتونیم خرج شما رو بدیم. تا اینکه یه روز من احساس کردم که تو شیکممی. به بابا هم گفتم‌ها جدی نگرفت. خاله سولماز شده بود مشاورم هی‌ بهش زنگ میزدم می‌گفتم من این نشونه‌ها رو دارم فکر میکنی‌ حاملم میگفت نمیدونم من نداشتم. یه بار هم بیبی چک گذاشتم منفی‌ بود. باز هم یه چند روزی صبر کردم و یه روز قبل از رفتن مدرسه بیبی چک گذاشتم و در برابر چشمهای ناباور من مثبت شد. چون بابا خواب بود و من هم هنوز خودم تو شک بودم بدونه اینکه بابا رو بیدار کنم و خبر رو بهش بدم رفتم مدرسه. تو مدرسه همش دوست داشتم که روز تموم بشه و من برگردم خونه و خبر رو به بابا بدم. ولی‌ نتونستم تا عصری صبر کنم و از تو مدرسه زنگ زدم به بابایی و براش گفتم که بیبی چکم مثبت شده یه کمی‌ شوکه شد و گفت یعنی چی‌؟؟؟؟ گفتم خوب اگه درست باشه یعنی من حاملم. تو راه خونه دو تا بیبی چک دیگه گرفتم و یکیش رو همون‌جا تو دستشویی‌ مال چک کردم که مثبت شد. وقتی‌ اومدم خونه بابایی هیچ حرفی‌ در مورد تو نزد من مونده بودم چی‌ بگم گفتم نمی‌خوای صحبت کنیم؟ گفت آخه مطمئنی گفتم تقریبا آره. گفت آخه من که کار ندارم چی‌ کار کنیم؟ یه دو سه روزی نگرانی کار بابایی رو داشتیم و اینکه اگه تا شما بیای هنوز کار نداشت چی‌ میشه تا اینکه تصمیم گرفت که اگه تا اون موقع هنوز بابایی کار نداشت برگردیم ایران حداقل اونجا لازم نبود اجاره‌ خونه بدیم. ولی‌ پسر گلم تو از روز اول فرشته خوشبختی‌ من و بابایی شدی و بابا نه یه کار بلکه دو تا پیشنهاد کار گرفت. ولی‌ خوب هیچ کدوم تو تورنتو نبود برا همین مجبور شدیم که یه چند وقتی‌ از بابایی دور باشیم. شما هم که مثل اینکه فهمیده بودی من دست تنهام اینقدر پسر خوبی‌ بودی که نگو من یک روز هم تو دوران حاملگیم حالم بد نبود. تازه وقتی‌ فقط ۸ هفته بود که شما تو دل من بودید با بابایی رفتیم یه سفر ایران بعد‌ها هم وقتی‌ بابایی ونکوور بود چند تا سفر با هم از تورنتو اومدیم ونکوور همش رو مدیون این هستم که یک روز هم من رو اذیت نکردی. 

من و بابا قبل از اینکه بریم ایران زنگ زدیم به مامانی‌ طاهره و بابایی احمد (مامان بابای بابا که اون موقع برای کاری آمریکا بودند) و خبر شما رو بهشون دادیم. خیلی‌ خوشحال شدند به خصوص بابایی احمد که همش اصرار داشت زودتر بچه در بشید. وقتی‌ هم که رفتیم ایران به مامانی‌ لعیا و بابایی عباس گفتیم (مامان بابای من) اون‌ها هم خیلی‌ خوشحال شدند بابایی عباس به شوخی‌ میگفت پس کار دست خودتون دادید. به عمه فریده و عمو ابی هم تو ایران گفتیم اون‌ها هم خیلی‌ خوشحال بودند و بی‌ صبرانه منتظر ورود تو پسر گل (اون موقع نمیدونستیم دختری یا پسر) ندا هم خیلی‌ خوشحال بود که بالاخره یه دختر دایی یا پسر دایی کوچولو پیدا میکنه . به همه تاکید کرده بودیم که به کسی‌ نگن تا جواب آزمایش ژنتیک‌ها بیاد و ما مطمئن بشیم شما همسفر همیشگیمون میمونی. ولی‌ خوب از اونجایی که بابایی عباس خیلی‌ ذوق زده بود اون شب تو مهمونی‌ دوره هی‌ میگفت من یه خبر دارم یکی‌ حاملست بعد چون قول داده بود نگه وقتی‌ ازش میپرسیدن کی‌ میگفت ایوا (ایوا سگ خاله نیوشا بود که بعد از اومدن خاله نیوشا به کانادا خاله بهار ازش مراقبت میکرد ولی‌ خوب یه وقتایی میومد خونه مامانی‌ و بابایی مهمونی‌). 

همه چیز خیلی‌ خوب و خوش میگذشت جواب آزمایش‌های ژنتیک هم اومد و معلوم شد که نی‌نی من حسابی‌ سالمه. دیگه وقت این بود که به همه بگیم. نمی‌دونی چقدر همه خوشحال شدند. کلی‌ همه بهمون تبریک می‌گفتند از همه بیشتر مامان جون جوشنی و مامان جون توران  (مامان بزرگهای من) اونا دیگه سر از پا نمیشناختن. فقط مونده بود که بفهمیم که این وروجک ما دختره یا پسر و اسمش رو چی‌ بگزاریم. راستش پسرم من یک کم تو اسم وسواس داشتم من دوست داشتم برای بچم اسمی انتخاب کنم که حتما ایرانی‌ باشه ولی‌ تلفظش اینجا سخت نباشه دوست داشتم تک باشه و معنی قشنگی‌ هم داشته باشه. اسم دختر رو با بابایی ویانا انتخاب کرده بودیم ولی‌ اسم پسر انتخابش برامون سخت بود یه روز با بابایی نشستیم هرکدوم ۱۰ تا اسم انتخاب کردیم بعد هرکی‌ از لیست اون یکی‌ ۵ تا اسم حذف کرد چون ۲ تا اسم مشترک داشتیم در نهایت ۸ تا اسم موند که شامل این‌ها می‌شدند: نیکان، ارشان، نوشاد، هیراد، رادین، سورین، (دو تا اسم دیگه یادم نمیاد) اسم‌ها رو گذشتیم تو فیس‌بوک که اطرافیان هم بهش رای بدن. راستش اکثرا به نیکان رای دادند ولی‌ عمه نسرین به نکته خوبی‌ اشاره کرد معنی نیکان بود انسان‌های نیک‌ و شما که یه نفر بیشتر نبودین (البته بعضی از خاله هامون تو نی‌نی‌سایت می‌گفتند یعنی‌ منصوب به نیک‌ و نیکی‌ ولی‌ من هرچی‌ گشتم دیدم اون بیشتر یه باور عمومی‌ هستش و تو هیچ مدرک رسمی‌ این رو ننوشته) دومین انتخاب همه ارشان بود. راستش من و بابایی هم ارشان رو خیلی‌ دوست داشتیم چون هم معنیش قشنگ بود یعنی‌ دلیر و دلاور هم یه اسم با ریشه ایرانی‌ هستش هم اینکه خیلی‌ تک بودش هم اینکه تو اینجا میتونستن‌شان صدات کنند که اون هم معنیش قشنگ بود (یعنی هدیه خدا).  

هفته بعدش وقتی‌ رفتم سونوگرافی خانومه سونوگرافیست یه عکس بهم نشون داد گفت این بین پای نینیه گفتم پس پسره. تا برسیم خونه بابایی دل تو دلش نبود که عکست رو بذاره تو فیس‌بوک و بالاش بنویسه پسرم ارشان. 

مامانی‌ من برم یه زره به کارهام برسم دفعه دیگه در مورد روزهای آخر قبل از اومدن شما مینویسم. راستی‌ عکسهایی که اینجا میزارم یکیش عکس سونوگرافی شماست یکی‌ هم عکس ایوا.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

بابای مهرسا
25 آبان 91 22:55
شاد و سر بلند باشید


baz ham besyar mamnoon
سمانه
28 آبان 91 13:30
قشنگ معلومه سگت وبچه ات برات يك اندازه عزيزندهههههههههههه


اولا سگ من نیست سگ خواهرم بود. بعد هم آره اون رو هم دوستش دارم خیلی‌ سگ مهربونیه نه اندازه پسرم ولی‌ خیلی‌ دوستش دارم
sama
28 آبان 91 17:09
ey junam arshani

man ke ba mamane mehrabunet ashna shodam to 3 mah bud to dele mamani budi

khoda khanevadeye garmetun ro hamishe kenare ham negah dare



مرسی‌ خاله سما. مامانم خیلی‌ تعریف شما رو میکنه منتظرم که هرچه زودتر حالا یا تو ایران یا اینجا ببینمتون
گلناز
14 بهمن 91 20:33
آی نسیم چرا به عشق من نگفتی که به من کی گفتی و من چیکار کردم؟


خوب خودت تو کامنت بنویس که بعدا بخونه.‌ها ها.
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ارشان و ما می باشد