ارشان ارشان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ارشان و ما

مامانی‌ لعیا میرود

1391/9/18 7:03
نویسنده : نسیم
1,235 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم،

مامانی‌ لعیا یه یک ماهی‌ باهامون تو ونکوور بود و دقیقا روزی که تو ۶ هفتت تموم شد برگشت بره تورنتو و از اونجا ایران. وای که چقدر من گریه کردم. فکر می‌کردم به تنهایی‌ از پست بار نمیا‌م به خصوص که تو شب‌ها خیلی‌ بیدار می‌شدی و خوب بی‌خوابی من رو اذیت میکرد تا مامانی‌ لعیا بود اون صبح‌ها از تو نگهداری میکرد که من بتونم بخوابم در ضمن چون باید برات شیر پمپ می‌کردم نمیدونستم بعد از اینکه بره چی‌ میشه. خوشبختانه مامانی‌ که رفت انگار تو متوجه شدی و بعد از یکی‌ دو روز خودت رو با زندگی‌ جدید وفق دادی. برای اولین بار ما شدیم یک خانواده سه نفری. 

سلام پسرم،

مامانی‌ لعیا یه یک ماهی‌ باهامون تو ونکوور بود و دقیقا روزی که تو ۶ هفتت تموم شد برگشت بره تورنتو و از اونجا ایران. وای که چقدر من گریه کردم. فکر می‌کردم به تنهایی‌ از پست بار نمیا‌م به خصوص که تو شب‌ها خیلی‌ بیدار می‌شدی و خوب بی‌خوابی من رو اذیت میکرد تا مامانی‌ لعیا بود اون صبح‌ها از تو نگهداری میکرد که من بتونم بخوابم در ضمن چون باید برات شیر پمپ می‌کردم نمیدونستم بعد از اینکه بره چی‌ میشه. خوشبختانه مامانی‌ که رفت انگار تو متوجه شدی و بعد از یکی‌ دو روز خودت رو با زندگی‌ جدید وفق دادی. برای اولین بار ما شدیم یک خانواده سه نفری. 

راستی‌ یادم رفت بگم که ۶ سپتامبر تولد بابا مهدی بود و من و مامانی‌ لعیا و تو براش کادو یه ipad خریدیم نمی‌دونی چقدر خوشحال شد اصلا باورش نمی‌شد. مامانی‌ لعیا هم براش غذاهای مورد علاقش رو درست کرده بود. روز تولد بابایی هم برای اولین بار من کفش پات کردم اینقدر آقا شده بودی که نگو و نپرس. و این بود اولین تولد بابا مهدی به عنوان پدر.

عکس‌هایی‌ که گزاشتم اینجا همه مربوط به دو ماهگیته پسرم.

خیلی‌ دوست دارم

مامان

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

sama
18 آذر 91 21:32
jigareto pesare khoshtip nasim daram be in pey mibaram ke cheghadr shekle mediye axaye avalesh malum nabud inghadr albate shabihe toam hast hhhhhhhhhhhhhhhhhhhh
آوا مامان رادین
19 آذر 91 9:51
مامانی عزیز نگران نباش انقدر زود به شرایط عادت میکنیم که خودمان هم باورمان نمیشود.
من وقتی رادینم به دنیا آمد روز دوازدهم مامانم رفت. اولین بار که خواستم بشورمش گریه ام گرفت انقدر کوچولو بود. ولی خیلی سریع عادت کردم و همه کارهاشو خودم میکردم. و کلی هم لذت میبردم.
خدا سلامت نگهتون داره و در کنار هم همیشه شاد باشین.


سلام مامان رادین جون میدونم عزیزم من یه زره تو وبلاگ نوشتند عقبم این داستان مال ۶ هفتگی ارشانه الان ۴ ماهشه. ولی‌ من هنوز که هنوزه جرات نمیکنم حموم ببرمش با باباش میره ناخوناش هم باباش میگیره.
میترا
19 آذر 91 15:06
چه پسر نازی خدا حفظش کنه
شیر خودتو بهش نمیدی؟



مرسی‌ میترا جون. نه شیر خودم رو نمیدم. تا دو ماهگی با شیر کمکی‌ به زور کشیدم ولی‌ بعدش دیگه نشد.
آنی
19 آذر 91 21:53
ای جون دلم... خیلی عشقه... سلامت باشه همیشه...


مرسی‌ آنی‌ جون.
نسرین اسعدیان
13 بهمن 91 22:38
ارشان جانم ، من هم سام و خورشید رو تا سه چهار ماهگی حمام نمی کردم و این وظیفه ی باباشون بود . ولی خانواده ی سه نفره خیلی مزه داره ها .
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ارشان و ما می باشد