ارشان ارشان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ارشان و ما

ارشان به دنیا میاید

1391/8/29 20:42
نویسنده : نسیم
802 بازدید
اشتراک گذاری

 

 

آقا ارشان گل سلام مامان،

امروز می‌خوام دار مورد روزهای آخر قبل از اومدنت بنویسم. عکسهایی هم که گذشتم همش مربوط به اون روزهاست. 

طبق گفته دکتر تو قرار بود ۲۷ جولای به خانواده ما بپیوندی. مامانی‌ لعیا اوایل ژوئن اومد که دار روزهای آخر بارداری و روزهای اول مادری کمک من باشه. ولی‌ بنده خدا خودش آلرژی شدید گرفته بود و یه یکی‌ دو هفته‌ای حالش خیلی‌ بعد بود. ولی‌ از اونجایی که همه مادرها مهربونند بنده خدا تا یه زره حالش بهتر شد همه کارهای خونه رو به عهده گرفت و نمیزاشت من حتا دست به سیاه و سفید بزنم. البته من هم جبران کردم و آخر ژوئن که مدارس تموم شد حسابی‌ بردم گردوندمش. ۲۰ جولای بابایی عباس هم اومد کانادا که برای زایمان شما اینجا باشه (این اتفاق خیلی‌ مهم بود‌ها چون بابایی عباس ۸ سال بود که هرچقدر بهش اصرار میکردیم نمیومد کانادا). بابا مهدی هم که دید همه دور هم جمعیم و چیزی به اومدن تو نمونده طاقت نیاورد و مرخصی گرفت اومد تورنتو که با هم باشیم. ولی‌ مثل اینکه شما تصمیم به اومدن نداشتی‌ که نداشتی‌.

آخرین بر که رفتم دکتر ۴۰ هفته و سه روز بود که باردار بودم. دکتر گفت تا جمعه که میشد پایان هفته ۴۱ صبر می‌کنیم و اگه تا اون روز هم نیومد القا درد می‌کنیم. جمعه صبح ساعت ۸ بود که با صدای زنگ تلفن از خواب پاشدیم یکی‌ از پرستارهای بیمارستان بود که از من خواست دوش بگیرم لوازمم رو بردارم و یواش یواش برم سمت بیمارستان. من و بابا مهدی و مامانی‌ لعیا راه افتادیم توی راه صبحانه رو تیم هورتون خردیم و مامانی‌ لعیا رو رسوندیم خونه خاله لعبت که به بیمارستان نزدیکتر باشه و من و بابایی رفتیم بیمارستان. 

توی بیمارستان من و بردن تو اتاق و بهم لباس بیمارستان دادند که بپوشم بابا مهدی رو هم فرستادند که فرمهایی که برای بستری کردن من لازم بود رو پر کنه. بعد هم به من یه سرم آب نمک وصل کردند تا دکتر بیاد و اجازه وصل کردن سرم فشار رو بده. تو این فاصله مامانی‌ لعیا و خاله لعبت و بابایی عباس هم اومدند بیمارستان ولی‌ چون بهشون اجازه نمی‌دادند که بیان تو اتاق زایمان من و بابا مهدی اومدیم بیرون و یه نیم ساعتی‌ باهاشون بودیم بعد که برگشتیم تو به من سرم فشار رو وصل کردند و ما منتظر که آقا ارشان تشریف بیاره ولی‌ مثل اینکه تو وروجک قصد اومدن نداشتی‌ ۲۴ ساعت گذشت و سه نوبت دکتر کشیک عوض شد و از تو خبری نبود که نبود آخرش خانوم دکتر گفت می‌خوای دو ساعت دیگه هم صبر کنیم؟ گفتم اگه فکر می‌کنید میشه طبیعی صبر می‌کنم ولی‌ اگه فکر می‌کنید احتمالش کمه خوب از همین الان آماده شیم برای سزارین. خانوم دکتر هم تشخیص داد که احتمالش کمه برای همین من رو آماده کردند برای سزارین ولی‌ چون دکتر بیهوشی سر یک جراحی دیگه بود مجبور شدیم یه دو ساعتی‌ صبر کنیم. من به بابا مهدی گفتم که به هیچکس نگیم که نگران نشن و هروقت تو رو به دنیا آوردند بعد به همه خبر می‌دیم. تو همین گیر و دار‌ها بودیم که بابایی عباس یه سر اومد بیمارستان ولی‌ من و بابا مهدیت با مهارت تمام ازش مخفی‌ کردیم که من قراره سزارین بشم (راستی‌ یادم رفت بگم که بنده خدا باید ۵ آگست بر می‌گشت ایران و خیلی‌ هیجان داشت که قبل از رفتنش تو رو حتما ببینه).

وقتی‌ بابایی عباس رفت من و بابا مهدی یه خواب عمیق کردیم. وقتی‌ پرستار اومد صدام کنه که برم برای عمل اصلا یادم نمیومد که کجام و باید چی‌ کار کنم. قرار شد که من با اون خانوم پرستار برم اتاق سزارین و بابا مهدی بمونه تا صداش کنند. راستش رو بخوای وقتی‌ وارد اتاق شدم کمی‌ ترسیدم. بیشتر بخاطر اینکه  فکر می‌کردم حالا که آمپول فشار روم اثر نداشته شاید داروی بی‌ حسی هم اثر نکنه ولی‌ به محض اینکه دارو رو تزریق کردند من دیگه پایین تنم رو حس نکردم و کمی‌ خیالم راحت شد. وقتی‌ خانوم دکتر از همکارهاش پرسید که آماده هستند یا نه بابا مهدی رو هنوز نیاورده بودند. من کمی‌ نگران شدم که یادشون رفته باشه پرسیدم پس شوهرم کوش. گفتند الان میاد و یه چند دقیقه بعدش بابا مهدی هم پیشم بود و با دوربینش آماده عکس گرفتن از اولین لحظات زندگی‌ پسر گلش. وقتی‌ که به دنیا اومدی سریع بردندت که پزشک اطفال چکت کنه و من فقط از نق نقت فهمیدم که به دنیا اومدی (گریه نمیکردی نق می‌زدی). بابا مهدی هم از دور ازت عکس می‌گرفت و عکس‌ها رو تو دوربین بهم نشون میداد. 

حالا تا اینجا رو داشته باش تو پست بعدی از روزهای اول زندگیت برات مینویسم. 

راستی‌ چند تا نکته:

اسم دکتر من: دکتر اسمیت

اسم دکترها تو بیمارستان: دکتر تیگرت، دکتر کربی و دکتر وید (دکتری که تو رو به دنیا اورد)

اسم بیمارستان: کردیت ولی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ارشان و ما می باشد