ارشان ارشان ، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 16 روز سن داره

ارشان و ما

اولین روز زندگی‌

1391/9/3 11:31
نویسنده : نسیم
716 بازدید
اشتراک گذاری

 

سلام ارشانم،

می‌خوام بقیه داستان تولدت رو برات بنویسم. وقتی‌ به دنیا اومدی اصلا گریه نمیکردی فقط نق می‌زدی. من واقعا نگران شده بودم که شاید مشکلی‌ داشته باشی‌. ولی‌ بابا نگاه کرد و گفت دکتر‌ها به نظر نگران نمیان. بعد که من بخیه  هم تموم شد یه خانوم دکتر کپلی و مهربون اومد گفتش که فکر می‌کنه سینت کمی‌ خش خش میکنه و  برای اینکه مطمئن باشند که مشکلی‌ نیست میخوان ببرنت nicu چک کنند. خلاصه که تو رو بردند بابا هم هم‌راهت اومد که یه وقت تنها نمونی من رو برگردوندند تو اتاق زایمان من هم زنگ زدم به مامانی‌ لعیا خبر دادم که به دنیا اومدی اون‌ها هم خیلی‌ سریع راه افتادند سمت بیمارستان. بعد بابا مهدی اومد و چند تا عکس به من نشون داد که تو رو بغل کرده ( به قول کانادایی‌ها اسکین تو اسکین ) مامانی‌ لعیا و بابایی  و خاله لعبت و خاله نیوشا هم اومدند ولی‌ تو که نبودی. بالاخره یه چند دقیقه قبل از اینکه من رو ببرند بخش مادر و کودک تو رو آوردند و گذاشتنت بغلم. 

همه یه چند ساعتی‌ بودند و بعدش رفتند که ما بتونیم استراحت کنیم. راستی‌ خاله ترگل و مامانش هم اومدن دیدنمون. آیدن هم اومده بود ولی‌ راش ندادند تو بخش. خاله سولماز و عمو اردوان زنگ زدند و چون دوست داشتن تو رو زودتر ببینند سپیناز رو که خوابوندن اومدن بیمارستان. کلی‌ باهاشون خوش گذشت. اون‌ها که رفتند دیگه خیلی‌ خسته بودیم ولی‌ تو تازه پاشده بود گریه میکردی. من هم درست و حسابی‌ شیر نداشتم. بابا مهدی به من گفت استراحت کنم و خودش دو سه ساعتی‌ تو رو بغل کرده بود راه میرفت تا آروم بشی‌. بعد من بهش گفتم تو رو بده به من که بتونه یه کم استراحت کنه. ولی‌ من اندازه بابات صبر نداشتم سریع زنگ زدم به پرستار و گفتم که تو گریه میکنی‌ و من نمیتونم آرومت کنم. خانوم پرستار هم اومد و خیلی‌ سعی‌ کرد آرومت کنه آخرش با دست یه کم از من شیر گرفت و با سرنگ بهت داد بخوری که آروم شدی و تو بغل من خوابت برد. پرستار بهم گفت بذار یه کم خوابش سنگین بشه بعد میام میزارمش سر جاش. دیگه یادم نمیاد چی‌ شد چشمم رو که باز کردم دیدم صبحه و تو هنوز تو بغل منی‌. همون پرستار مهربون هم اومد و بهم گفت در طول شب چند بار بهتون سر زدم دیدم دوتایی با آرامش خوابیدید نخواستم آرامشتون رو بهم بزنم. 

مامانی‌ من هیچ وقت اون شب رو فراموش نمیکنم. شبی‌ که اولین بار ارشانمرو در آغوش گرفتم و خوابیدم. 

پسرم فعلا بوس تا بعد

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ارشان و ما می باشد